عشق رویایی
مطالبی زیبا همراه دانلود

 

فقط تو ایرانه که ...
 
 


من حدسم اینه که تو عکس آخری یکی از جوونای قدیمه دنبال خانوما راه افتاده، جوونای امروز اینقدر مشغله دارن که یادشون میره جنس مخالفی هم هست ، والا با این نوناشون


           
مرد جوون : ببخشین آقا ، می تونم بپرسم ساعت چنده ؟
پیرمرد : معلومه كه نه !
جوون : ولی چرا ؟ ! مثلا'' اگه ساعت رو به من بگی چی از دست میدی ؟ !
پیرمرد : ممكنه ضرر كنم اگه ساعت رو به تو بگم !
جوون : میشه بگی چطور همچین چیزی ممكنه ؟ !
پیرمرد : ببین ... اگه من ساعت رو به تو بگم ، ممكنه تو تشكر كنی و فردا هم بخوای دوباره ساعت رو از من بپرسی !
جوون : كاملا'' امكانش هست !
پیرمرد : ممكنه ما دو سه بار دیگه هم همدیگه رو ملاقات كنیم و تو اسم و آدرس من رو بپرسی !
جوون : كاملا'' امكان داره !
پیرمرد : یه روز ممكنه تو بیای به خونه ی من و بگی كه فقط داشتی از اینجا رد میشدی و اومدی كه یه سر به من بزنی! بعد من ممكنه از روی تعارف تو رو به یه فنجون چایی دعوت كنم ! بعد از این دعوت من ، ممكنه تو بازم برای خوردن چایی بیای خونه ی من و بپرسی كه این چایی رو كی درست كرده ؟ !
جوون : ممكنه !
پیرمرد : بعد من بهت میگم كه این چایی رو دخترم درست كرده ! بعد من مجبور میشم دختر خوشگل و جوونم رو بهت معرفی كنم و تو هم دختر من رو می پسندی !
مرد جوون : لبخند میزنه !
پیرمرد : بعد تو سعی می كنی كه بارها و بارها دختر من رو ملاقات كنی ! ممكنه دختر من رو به سینما دعوت كنی و با همدیگه بیرون برید !
مرد جوون : لبخند میزنه !
پیرمرد : بعد ممكنه دختر من كم كم از تو خوشش بیاد و چشم انتظار تو بشه ! بعد از ملاقاتهای متوالی ، تو عاشق دختر من میشی و بهش پیشنهاد ازدواج می كنی !
مرد جوون : لبخند میزنه !
پیرمرد : بعد از یه مدت ، یه روز شما دو تا میاین پیش من و از عشقتون برای من تعریف می كنین و از من اجازه برای ازدواج میخواین !
مرد جوون در حال لبخند : اوه بله !
پیرمرد با عصبانیت : مردك ابله ! من هیچوقت دخترم رو به ازدواج یكی مثل تو كه حتی یه ساعت مچی هم از خودش نداره در نمیارم !





 



گلوله برفی  

یه گلوله برفی برا خودم درست کردم

خوشگل وحسابی

گفتم به جای حیوون نگهش می دارم

وشبها با خودم میبرم رختخواب.

براش پیرجامه دوختم

یه بالش هم براش درست کردم.

دیشب گذاشت ورفت.

صبح که بلند شدم دیدم

جاتر است وگلوله برفی نیست.

(شل سیلور استاین)



           

خوردن هوا

 

پام گیر کرد به بند کفشم

خوردم هوا –

رفتم بالاتر از پشت بام ها

بالای شهر

بالاتر از نوک درخت ها

بالاتر از کوه ها

اون بالاها که رنگ ها

قاطی صداها می شه

دیگه سرم گیج رفت

 دور وبرم را که نگاه کردم

دلم آشوب شد

وپایین آوردم

 

(شل سیلور استاین)



           

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 26 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ خودتون خوش آمدید بعضی وقت ها بعضی چیزها آنقدر تکراری می شوند که حتی تکرارشان آدمی را شگفت زده می کند مانند دوستت دارم.
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
موضوعات
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق رویای و آدرس farzad2010.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.