عشق رویایی مطالبی زیبا همراه دانلود بياييد با هم بخوانيم
اين داستان گزيده ای از کتاب غذای روح است:دو برادر در مزرعهای خانوادگی کار می کردند.يکی متاهل بود و خانواده ای بزرگ داشت و برادر ديگر مجرد بود.در پايان روز برادرها همه چيز (محصول و سود )را به طور مساوی تقسيم میکردند.روزی برادر مجرد به خودش گفت درست نيست که ما محصول و سود را به طور مساوی تقسيم کنيم.من تنها هستم و نيازهايم کم است.از اين جهت هر شب او يک گونی گندم از انبارش بر می داشت و از محوطه ما بين خانه هايشان گذشته در انبار برادرش می گذاشت.در همين زمان برادر متاهل به خود گفت درست نيست که ما محصول و سود را به طور مساوی تقسيم کنيم.من ازدواج کرده ام و زن و بچه هايی دارم که در سالهای آينده از من مواظبت می کنند.برادرم کسی را ندارد و در آينده کسی او را کمک نخواهد کرد.از اين جهت هر شب يک گونی گندم برداشته در انبار برادر مجرد خود می گذاشت.دو برادر حيران مانده بودند چونموجودی گندم آنان هرگز کم نمی شد.سرانجام در شبی تاريک دو برادر با يکديگر بر خورد کردند.بدين ترتيب متوجه ماجراشدند.گونی ها را به زمين انداخته يکديگر را در آغوش گرفتند.نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان موضوعات پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||
|