عشق رویایی مطالبی زیبا همراه دانلود متن حكایتمیگویند چند صد سال پیش، در اصفهان مسجدی می ساختند. روز قبل از افتتاح مسجد، كارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده كاری ها را انجام می دادند. پیرزنی از آنجا رد می شد وقتی مسجد را دید به یكی از كارگران گفت: «فكر كنم یكی از مناره ها كمی كجه!» كارگرها خندیدند. اما معمار كه این حرف را شنید، سریع گفت: «چوب بیاورید! كارگر بیاورید! چوب را به مناره تكیه بدهید. فشار بدهید.» در حالی كه كارگران با چوب به مناره فشار می آوردند، معمار مدام از پیرزن می پرسید: «مادر، درست شد؟!» مدتی طول كشید تا پیرزن گفت: «بله! درست شد! تشكر كرد و دعایی كرد و رفت.» كارگرها حكمت این كار بیهوده و فشار دادن به مناره ای كه اصلاً كج نبود را پرسیدند. معمار گفت: «اگر این پیرزن، راجع به كج بودن این مناره با دیگران صحبت می كرد و شایعه پا می گرفت، این مناره تا ابد كج می ماند و دیگر نمی توانستیم اثرات منفی این شایعه را پاك كنیم. این است كه من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم!» نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان موضوعات پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||
|