عشق رویایی مطالبی زیبا همراه دانلود تو زنی...آری با تو هستم...! دخترک برگشت چه بزرگ شده بود پرسیدم : پس کبریتهایت کو؟ پوزخندی زد! گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد... گفتم: میخواهم امشب با کبریتهای تو ، این سرزمین را به آتش بکشم!! دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید... گفت : کبریتهایم را نخریدند! سالهاست تن می فروشم! می خری؟؟؟! این دیگه آخر خطای دید هستش !
آیفون ۱۰۱ در آینده )
حال رو روز من اینه هااا !
گور بابای سرنوشت ! من تورو میخوام
نکته رو گرفتین !؟
بسیار واقعیت دارد این جریان !
بهش فکر کنید جدا …
عین حقیقته ، جای دیگه ای نمیتونه باشه
Snake واقعی !
خود آموز دست خط پزشکان !
لبخند طبیعت !
من کی زن گرفتم !؟!؟!؟ =)))))))
خیلی باحاله خخخخخخ
فقط نمیدونم اینا به چی میخندن !
یه جمله خیلی تامل بر انگیز
یکی از روشهای خنک کردن خوابگاه توسط مهندسین انگار نه انگار !
من هیچی نمیگم در مورد این کاریکاتور ….
یه خطای دید دیگه !
!
نجات یک فرد ، نجات یک اجتماع …
منم رویاشو دارم !
آینده سازان ….!
ضمن عرض تبریک به مناسبت آغاز درس و دانشگاه
جدیدترین متد جلوگیری از خستگی ظرف شستن رو معرفی میکنم !
باشد که راه کاری داده باشیم برای ترسیع پایان تحصیل شما !
چند تفاوت میتوانید در عکس زیر پیدا کنید !؟
خیلی مفهمومیه … دقت کنید
کار خدا رو میبنی ؟
خریت نه تنها علف خوردن است !
من و تو رو این ماره میتونه درسته قورت بده !
روابط خیلی عشقولانه ۲ مار
و سر انجام از آیفون ۵ رونمایی شد !
راه کار جالب وقتی تنهایی ، هیچکی رو نداری !
خدایا منو بکش !
دقت و توجهشون منو کشته !
خود قو بینی !
قابل توجه جوجه تیغی های انسان نما !
داداش دماغم خیلی میخاره !
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، باتعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :
پدر عزیزم،
با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دخترجدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو ...رو بگیرم.من احساسات واقعی رو با نازنین پیدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما میدونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ،لباسهای تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره. اما فقط احساسات نیست، پدر. اون ...
حامله است. نازنین به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم. اون یک تریلی توی جنگل داره و کُلی هیزم برای تمام زمستون.
ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه. نازنین چشمان من رو به روی حقیقت بازکرد که ماریجوانا واقعاً به کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون میکاریم، و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای تمام کوکائینها و اکستازیهایی که می خوایم. در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه، و نازنین بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 21 سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز،مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت روببینی.
با عشق، پسرت،
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پاورقی:
پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست، من بالا هستم تو خونه علی.فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه. دوسِت دارم! هروقت برای اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن
1- مادرتان هر بار با دیدنتان این شعر را می خواند:"آدمی را آدمیت لازم است!" با شنیدن این شعر چه احساسی پیدا می کنید؟ الف- احساس می کنید چه شعر زیبایی است؟! ب- این سوال برای شما پیش می آید که چرا مامان! اینقده این شعره رو میخونه؟! ج- بدون آنکه معنی آن را بفهمید به مادر لبخند میزنید! د- احساس می کنید شاید منظورش شما باشید! جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد. به خانه رفت
چند سال پیش یک روز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم. ناگهان پدر و مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدند که:« ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر ». رفتم خواستگاری؛ دختر پرسید:« مدرک تحصیلی ات چیست »؟ گفتم:« دیپلم تمام »! گفت:« بی سواد! امل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشو برو دانشگاه ». رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ پدر دختر پرسید:« خدمت رفته ای »؟ گفتم:« هنوز نه »؛ گفت:« مردنشده نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی ». رفتم دو سال خدمت سربازی را انجام دادم برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ مادر دختر پرسید:« شغلت چیست »؟ گفتم:« فعلا کار گیر نیاوردم »؛ گفت:« بی کار! بی عار! انگل اجتماع! تن لش! علاف! پاشو برو سر کار ». رفتم کار پیدا کنم؛ گفتند:« سابقه کار می خواهیم »؛ رفتم سابقه کار جور کنم؛ گفتند:« باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدهیم ». دوباره رفتم کار کنم؛ گفتند:« باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدهیم ». برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم:« رفتم کار کنم گفتند سابقه کار، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار کرده باشی ». گفتند:« برو جایی که سابقه کار نخواهد ». رفتم جایی که سابقه کار نخواستند. گفتند:« باید متاهل باشی ». برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم:« رفتم جایی که سابقه کار نخواستندگفتند باید متاهل باشی ». گفتند:« باید کار داشته باشی تا بگذاریم متاهل شوی ». رفتم؛ گفتم:« باید کار داشته باشم تا متاهل بشوم ». گفتند:« باید متاهل باشی تا به تو کار بدهیم ». برگشتم؛ رفتم نیم کیلو تخمه خریدم دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبال نگاه کردم!
مردی می خواست تا یک طوطی سخنگو بخرد ، طوطی های متعددی را دید و قیمت جوانترین و زیباترینشان را پرسید . فروشنده گفت : این طوطی ؟ سه چهار میلیون ! ..... و دلیل آورد : این طوطی شعر نو میگه ، تموم شعرای شاملو ، اخوان ، نیما و فروغ رو از حفظه در بیکرانه زندگی دو چیز افسونم می کند
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان موضوعات پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||
|