عشق رویایی
مطالبی زیبا همراه دانلود

ساعت هفت صبح از اتوبوس پیاده شدم، یه ذره بارون می زد. مثه عادت همیشه به راننده تاکسیا که میگفتن دربست؟کجا میری؟ با اشاره سر میگفتم نه، پیاده میرم...

دوباره یه ذره بارون میزد ... به قول مرتضی شده بود مثه خیابون تجریش ما الان یجوری...

رسیدم خونه، بدون اینکه به کسی سلامی بدم رفتم توی اتاقم خوابیدم، روی تختم دراز کشیدم رویروش یه پنجره با نرده های آهنی بود که به شیشه های محبوس شدش بارون میزد...

صدای پیام گوشی بیدارم کرد...

-          کجایی؟بریم بیرون؟

با خودم گفتم : سرصبحی، حوصله داریا....

ساعتو یه نگاه انداختم!!! حدود سه عصر بود، برای ساعت پنج قرار گذاشتم.

یه تک زد رفتم سرکوچه، با ماشین اومده بود دنبالم. گفت :

-          چه بزرگ شدی؟!

+  شاید...

یجوری شدم اصن یه حس و حالی  داشتم؛ کوچمون عادی نبود، من بزرگ شده بودم یا مردم کوچمون عوض؟

حدود ساعت 8 برگشتیم خونه! قبل اینکه خدافظظی کنیم گفت :

-          کی برمیگردی؟

+    فرداشب !!

تو همین حس و حال بودم یا شایدم گیج!! مامانم گفت :

-          فرزاد چیه چیزی شده؟تو فکری!!

+    نه...

با خودم فکر میکردم، باید یه چیزی بنویسم تا راحت بشم از این حس مبهم؛ از این محیط که برام ناآشنا بود...

یه صبح تا غروب دیگه هم گذشت اما نتونستم هیچ ارتباط ذهنی با محیط برقرار کنم تابلو بود گیجم! حتی برای دو جمله...

وسایلمو جمع کردم که برگردم

کوچه هم از دیروز غریبه تر شده بود، باد می اومد.. سر کوچه رسیدم. فهمیدم چی شده یه تابلوی تبغیلاتی نابجا زیبایی درخت بید نوشته هام رو دزدیده بود...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







           
برچسب:, ::
فرزاد

درباره وبلاگ


به وبلاگ خودتون خوش آمدید بعضی وقت ها بعضی چیزها آنقدر تکراری می شوند که حتی تکرارشان آدمی را شگفت زده می کند مانند دوستت دارم.
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
موضوعات
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق رویای و آدرس farzad2010.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.