عشق رویایی مطالبی زیبا همراه دانلود دخترک برگشت چه بزرگ شده بود پرسیدم : پس کبریتهایت کو؟ پوزخندی زد! گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد... گفتم: میخواهم امشب با کبریتهای تو ، این سرزمین را به آتش بکشم!! دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید... گفت : کبریتهایم را نخریدند! سالهاست تن می فروشم! می خری؟؟؟! نظرات شما عزیزان: ایمان
ساعت16:08---16 خرداد 1392
بازم هم عالییییییییییییییییییپاسخ:
خواهش
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان موضوعات پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||
|