حالا که چشمام دارند سیاهی میرندحالا که همه بدنم داره می لرزه همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد یادته
روزی که دلامون لرزید یادته روزای خوب عاشقیمون یادته نقشه های آیندمون یادت
من یادمه چطور بزرگترها مون همونایی که همه زندگیشون بودیم پای روی هردومون گذاشتند
یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کردن بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری
یادته اون روز چقدر گریه کردم تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگ تر می شه
می گفتی که من بخندم
حالا بیا ببین چشمام به اندازه ی کافی قشنگ شده یا باز گریه کنم
هنوز یادمه روزی که بابات فرستادن شهر غریب که چشما تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو قلب منه نه تو چشمام
روزی که بابام مارا از شهر ودیار آواره کرد چون من دل به عشق داده بودم
که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات
دارم به قولم عمل می کنم هنوزم رو حرفم هستم یا تو یامرگ
پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگر مال تو نیستم دیگر تو رو ندارم
نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو دستای یخ زده غریبه ای تو دستام باشه
همین جا تمومش می کنم مرگمو از کسی اجازه نمی گیرم ولی ای کاش می دیدی منو رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم دلم برات تنگ میشه دستم می لرزه طرح چشمات پیشه رومه دستمو بگیر دارم میام پیشت
که احساس تنهایی نکنی
نظرات شما عزیزان: